جدول جو
جدول جو

معنی گچ مالی - جستجوی لغت در جدول جو

گچ مالی
(گَ)
مالیدن گچ بدیوار و سقف
لغت نامه دهخدا
گچ مالی
عمل مالیدن گچ بدیوار و سقف اطاق
تصویری از گچ مالی
تصویر گچ مالی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گچ کاری
تصویر گچ کاری
شغل و حرفۀ گچ کار، خانه ای که با گچ سفید کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش مالی
تصویر گوش مالی
مالیدن گوش کسی، کنایه از تنبیه و ادب کردن، گوش تابی، برای مثال چون جفا آری فرستد گوش مال / تا ز نقصان وا روی سوی کمال (مولوی - ۳۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، در 35000گزی شمال کرمان، سر راه مالرو چترود به شهداد. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گل مالیدن. با گل اندودن
لغت نامه دهخدا
(گُهْ)
عمل گه مال، مجازاً نیک نشستن جامه یا ظروف و جز آن. پلیدی از چیزی نیک نزدودن
لغت نامه دهخدا
(گَ)
عمل گچ ساختن
لغت نامه دهخدا
سیاست، تنبیه، مجازات:
از حلقۀ او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی،
نظامی،
رجوع به گوشمال شود،
- گوشمالی دادن، گوشمال دادن،
رجوع به گوشمال دادن شود،
، در اصطلاح موسیقی کوک کردن و به ارتعاش درآوردن سیم یا زه ذوات الاوتار یا سازهای زهی:
مالشی بایست ما را زان که بربط را همی
گوشمالی شرط باشد تا درآید در نوا،
سنایی
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
آلتی است معماران را که بدان گل و آهک بر در و دیوار مالند و آنرا کرفی گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مَ / مُو لا)
خطابی است که بصورت احترام و گاهی تحقیر به درویش میدهند. خطابی است که به درویشان کنند، چون نام او ندانند
لغت نامه دهخدا
فقر، نداشتن ثروت و مال، تهیدستی، ناداری:
شد ز بی مکسبی و بی مالی
ملک شه از مؤدیان خالی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لگد مالی
تصویر لگد مالی
عکل لگد زدن لگد کوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشمالی
تصویر گوشمالی
سیاست، تنبیه، مجازات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ سازی
تصویر گچ سازی
عمل و شغل گچ ساز، محلی که در آن گچ تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ کاری
تصویر گچ کاری
عمل و شغل گچ کار ساختن خطوط و گل و بته از گچ بر دیوار و سقف اطاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در مالی
تصویر در مالی
مالش آلت رجولیت به دهانه شرم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ مال
تصویر گچ مال
آنکه دیوار و سقف اطاق را گچ اندود کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گه مالی
تصویر گه مالی
عمل گه مال
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گه بچیزی مالد کسی که شیئی را به پلیدی آلوده کند، مالیده به گه آلوده به پلیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تف مالی
تصویر تف مالی
((تُ))
به آب دهان آغشته کردن چیزی، تف مالیدن، سرسری شستن ظرف و امثال آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشمالی
تصویر گوشمالی
تنبیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشمالی
تصویر گوشمالی
تنبیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تادیب، تنبیه، سیاست، مجازات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گل مالیکردن، گل مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ظاهرسازی چاپلوسی
فرهنگ گویش مازندرانی
چهاردست و پا راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
لانه ی موش
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسیدن پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی